
سلام اولین تک پارتی
سلام من مرینت هستم
الان چهار سال از جدایی منو و آدرین میگذره خب داستان زندگی من
من و برادرم جک پدر و مادرمون رو تو تصادف از دست دادیم خونمون اجاره بود و صاحب خونه گفت که از این خونه برید برادرم کلی التماسش کرد ولی حرفش رفتن از این خونه بود برادرم یه دوستی داشت که اونم مامان و باباش به آمریکا مهاجرت میکردن که هواپیما سقوط میکنه و میمیرن اسم دوست برادرم آدرین هست اون همسن بردارم است یعنی ۱۸ سالش یه سال از من بزرگتر من هم ۱۷ سالم بود خب ما رفتیم پیش دوست برادرم اونا پولدار بودن و عمارت خیلی بزرگی دارن
بعداز چند سال برادرم وقتی ۲۲ سالش بود برای کار کردن به کشور استرالیا رفت و به من گفت که من میرم اونجا کار کنم و خونه بگیرم بعد سه هفته بهت زنگ میزنم و بلیط هواپیما میگیرم بیای اینجا برادرم رفت
سه هفته از رفتنش به استرالیا میگذره ولی زنگ نزده
وقتی داشتم دوباره به جک زنگ میزدم یه آقا گوشی برداشت و ازش در مورد جک پرسیدم و گفت که اون تصادف کرده و مرده
همون لحظه اشک چشمام سرازیر شد و گوشی از دستم به زمین افتاد آدرین من رو روی مبل نشوند و به اون هم شُک کرده بود ولی با این حالش من رو دل داری میداد
سه ماه از این ماجرا گذشته بود خب جایی رو نداشتم برم برای همین پیش آدرین موندم
هر دو مون تویه دانشگاه درس میخوندیم همیشه با دخترای دانشگاه بیش از اندازه صمیمی بود و چند بار دختر میآورد خونه و میبرد اتاقش
بعداز دوسال آدرین داشت بهم نزدیک میشد
و یه روز بهم گفت دوست دارم و من هم علاقه به او داشتم و تصمیم گرفتیم با هم نامزد کنیم و سه روز بعد هم عروسی کنیم
من و آدرین خیلی عاشق هم شده بودیم و باهم نامزد کردیم و سه روز بعد عروسی
چهار سال از عروسی من و آدرین گذشته بود و تو این چهار سال علاقه مون بهم زیاد شده بود
و من امروز فهمیدم که باردار هستم و بچه مون یک ماهش هست
اما یه وقتی از سرکار به خونه اومد رفتارش با من یه جور بود و زود عصبانی میشد و دو هفته از این رفتار های بامن میکرد من یه روز تصمیم گرفتم آدرین رو تعقیب کنم
آدرین رو تعقیب کردم به یه آپارتمانی رسید و طبقه ۴ رفت من هم پشت سرش میرفتم داشتم از پشت دید میزدم آدرین در یه خونه رو زد و یه خانم جوان در رو باز کرد و لباس ناجوری پوشیده بود و آدرین بهش گفت چطوری عشقم و اون خانم هم جواب میداد مرسی عشقم بیا تو الان کسی من رو با لباس میبینه آدرین رفت داخل اون خانم داشت در رو میبست که آدرین لبش رو روی لب اون خانم گذاشت و در بسته شد
اشکام داشت از روی صورتم سرازیر میشد و رفتم خونه و وقتی رسیدم خونه تصمیم گرفتم ازش جدا بشم و بچم رو خودم بزرگ کنم
خب از هم جدا شدیم و بچم الان ۳ سال سن داره و دختره و اسمش مرینا هست و من الان خودم رو خوشبخت می دونم
لایک ❤️و کامنت 💬