
پارت 12
از زبون آدرین
تقریبا رسیده بودیم به پارک دست مرینت رو گرفتم و کشیدم به سمت نیمکت که جلوش به یه حوض نگاه میکرد نشستیم روی نیمکت کمی گذشت
مرینت : چقد اینجا قشنگه از کجا اینجارو میشناسی
گفتم : آره قشنگ هست وقتی میخواستیم بریم به انگلیس با مامانم اومدیم اینجا
مرینت: آوع
گفتم : مرینت برم دو تا قهوه بگیرم بیام باهم بخوریم
مرینت : باشه
من رفتم برای خودم و مرینت دوتا قهوه بخرم بیام
از زبون مرینت
چند دقیقه از رفتن آدرین نگذشته بود که لوکا رو دیدیم
و اومد کنارم نشست و گفت: سلام مرینت تو اینجا چی کار می کنی
گفتم : اومدم هوا بخورم
لوکا : مرینت تو خودت میدونی که من تو رو دوست دارم
گفتم : خب
لوکا: تو که نمی خوای کسی رو بخاطر خودت ناراحت کنی
گفتم : حرف اصلی تو بزن
لوکا : لطفا تو هم منو دوست داشته باش یعنی میخوام عشق بین منو تو دو طرفه باشه
گفتم : لوکا من درباره این قضیه باهات حرف زدم دیگه تمومش کن
لوکا : اگه عاشقم نشی خودم تورو عاشق خودم می کنم
گفتم : باشه برو دیگه
لوکا : میبینی
گفتم : آره میبینم برو
لوکا از پیشم رفت اوف این پسر چی میخواد از جونم من که گفتم من نمیخوام هنوز عاشق کسی بشم
وای اگه بفهمه آدرین دوست پسر منه جنگ جهانی سوم راه میافته ولش کن بفهمه ، قراره مگه من رو بکشه
تو همین فکرا بودم که با صدای آدرین به خودم اومدم اصلا ندیدمش که بیاد
آدرین : خوبی
گفتم : خوبم
آدرین: بیا قهوه ی تو
گفتم : مرسی
قهوه مون رو خوردیم و بلند شدیم بریم خونه داشتیم پیاده به خونه بر می گشتیم
احساس می کردم کسی داره من رو از پشت نگاه میکنه به پشتم رو نگاه میکردم ولی کسی نبود
بلاخره به خونه رسیدیم آدرین در خونه رو باز و رفتیم تو و در رو بست
من رفتم به آشپز خونه تا آب بخورم که آدرین گفت برای من هم بریز خیلی تشنه هستم
تو لیوان برای آدرین آب ریختم و گذاشتم روی میز و رفتم اتاق و افتادم روی تخت نفسم داشت تند تند میزد
که آدرین اومد داخل اتاق و گفت : خسته نباشی پهلوان😁
گفتم : شما هم خسته نباشید دلاورمرد 😄
آدین : چیز ...ع..ع.. میگم چیزی درست نمی کنی بخوریم خیلی گرسنمه
گفتم : باشه دلاورمرد شکمو
آدرین : خب چی کار کنم پیاده اومدیم گرسنم شد تو گرسنت نیست
گفتم : منم گرسنمه باشه ببینم چی درست کنم
آدرین : باشه منتظرتم
آدرین از اتاق خارج شد من از روی تخت بلند شدم به آشپزخانه رفتم تا برای شام چیزی درست کنم بهتره تاکو مرغ درست کنم آره خوبه
شروع به درست کردن تاکو مرغ شدم و تمام شام حاضره
آدرین رو صدا زدم تا بیاد شام بخوریم
شام رو خوردیم خیلی خوابمون میومد ظرف هارو جمع کردم و داخل سینک گذاشتم و هردو مون رفتیم اتاق هامون و خوابیدیم
فردای آن روز
صبح زود خواب بلند شدم و رفتم آدرین رو بلند کردم چون امروز قراره برم دانشگاه و قرار بود بریم خونه من تا من لباس هامو عوض کنم و بعد به دانشگاه بریم رفتم زود صبحانه رو حاضر کردم تا زود از خونه بریم نشسته بودم داشتم صبحونه میخورم
آدرین اومد و نشست روی صندلی و شروع به خوردن صبحانه کرد
من صبحانه مون رو خوردم و زود بلند شدیم و از خونه بیرون رفتیم و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم 🚘
پیش به سوی خونه من 🏠
پایان پارت 12
ممنونم که رمانم رو میخونید ولایک ها برای پارت بعدی پنج تا باشه ممنون ❤️
خدانگهدار 👋🏻