دنیای پر هیجان

Moon halo · 17:30 1402/11/04

پارت 16

 

                          از زبون مرینت 

 

لوکا من رو انداخت روی تخت و لبخند ملیحی بهم زد و گفت : حاضری 

منم که گرمم بود و سرم گیج می‌رفت سرم رو به معنی آره تایید کردم 

لوکا داشت کمر بند شلوارش رو در می آورد نکنه میخواد من رو بزنه چشمام واضح نمی‌دید 

یکی لوکا رو از پشت هل داد و بعد لوکا بلند شد و فرد شبیه آدرین بود اون داشت منو نگاه می‌کرد که لوکا با یه چیزی به پشت آدرین زد و بعد آدرین افتاد روی زمین 

لوکا آدرین رو بلند کرد و برد به پذیرایی و بعد با طناب به صندلی بست و یه چسب به دهنش زد وبعد اومد اتاق پیش من 

تیشرتش رو در آورد و بعد لباس های منو در آورد فقط ش.ر.ت و س.و.ت.ی.ن.م تنم بود 

یه نگاهی کرد و لبخندی بهم زد و بعد من رو هل داد و روم خیمه زد لباش رو روی لبای من گذاشت و با دستاش داشت سو.تینم رو باز می‌کرد 

سوت.ینم و باز کرد و بعد داشت م.م.ه هامو میخورد از روم بلند شد و شلوار و شورتش رو در آورد و بعد ( اون کار های منحرفی که خودتون میدونید دیگه نمینویسم اونا رو  ) 

در آخر لب هم رو ببوسیدیم و لوکا بلند شد من رو بغل کرد و برد حموم باهم دوش گرفتیم اومدیم بیرون 

رفتیم باهم اتاق من روی تخت نشستم لوکا زود لباسش رو پوشید و پیش آدرین رفت یه چیزی بهش گفت بعد چسب و طناب رو باز کرد و گفت برو 

آدرین از سرجاش بلند و رفت سمت در و من هم داشتم به آدرین نگاه میکردم 

آدرین با چهره ناراحت از خونه بیرون رفت

مرینت تو ذهنش: نه آدرین نرو منو با اون تنها نزار لطفا نرو بمون پیشم آدرین 😭

آدرین ار خونه خارج شد و لوکا اومد پیشم و گفت : مرینت دیدی تموم شد با زندگی جدیدت کنار بیا

اشک تو چشمام جمع شده بود یه نفس عمیقی کشیدم و از سر جام بلند شدم و یه نگاه تیزی به لوکا زدم و گفتم : برو بیرون 

گفت : برای چی 

گفتم : میخوام لباس بپوشم 

گفت : من که ل.خ.ت تو رو دیدم که همین الان باهم کردیم عشقم 

گفتم : تو اعصابم راه نرو برو بیرون همین حالا

گفت : باشه جوش نیار واست خوب نیست 

از عصبانیت صورتم قرمز شده بود که لوکا از اتاق بیرون رفت 

گفتم : هه هه آدرین چرا تنهام گذاشتی لطفا برگرد 

کمدم رو باز کردم یه لباس ست سفید و کالباسی رنگ پوشیدم و یه رژ زدم و از اتاق بیرون اومدم 

لوکا روی مبل نشسته بود بدون توجه بهش به آشپز خونه رفتم اون ماکرون هایی کا برای من و آدرین درست کرده بودم رو به بشقاب گذاشتم و رفتم تلویزیون رو باز کردم و به فیلم نگاه کردم چند دقیقه بعد لوکا اومد کنارم و ماکارونی که دستم بود رو گرفت و یه گاز زد و گفت بخورد 

داشتم با تعجب بهش نگاه میکردم که یه لبخندی زدم یه ماکرون دیگه از بشقاب برداشتم اونم اون ماکرون رو خودش خورد و گفت : عم به به چه خوش مزه درست کردی 

داشتم همین جور به فیلم نگه میکردم که گوشیم زنگ خورد گوشیم رو برداشتم و از سرجام بلند شدم و به صفحه گوشی نگاه کردم مامانم هست به لوکا گفتم : صدایی در نیار باشه 

اونم به نمونه تایید و سرش رو پایین آورد  

جواب دادم 

 

                       مکالمه مرینت و سابین 

 

مرینت : بله سلام مامان 

سابین : سلام دخترم خوبی 

مرینت : مرسی من خوبم شما چطورین 

سابین : مرسی ما هم خوبیم نهار خوردی 

مرینت : آره خوردم نهار 

سابین : باشه مواظب خودت باش دخترم 

مرینت : باشه مامان شماهم مواظب خودتون باشین 

سابین : باشه دخترم کاریکاری نداری

مرینت : نه مامان کاریکاری ندارم 

سابین : باشه من رفرفتم خداحافظ

مرینت : خدانگهدار 

 

                  پایان مکالمه مرینت و سابین    

 

گوشیم رو قطع کردم و روی میز گذاشتم و رفتم نشستم لوکا به من نگاه کرد و گفت : مامانت بود 

مرینت: به شما چه 

لوکا : آع داری بد حرف میزنی ها وگرنه عکس رو میفرستم 

گفتم: میخوای چی کاری بکنی بکن دیگه با اون عکس تهدیدم نکن 

لوکا : آخی فکر میکنی فقط این عکس نه تنها یه عکس نیست 

گفتم : یعنی چی 

لوکا : یعنی اون کاری که باهم انجام دادیم رو هم عکس گرفته شده و هم فیلم 

گفتم : چیییییی

لوکا : آره تو م.س.ت بودی نفهمیدی گوشی رو جاساز کردم و هم عکس گرفته شده و هم فیلم از اول تا آخر تمام  کار هایی که من و تو کردیم و همشون مو به مو ضبط شدن 

داشتم نفس نفس میزدم که گفتم : تو چی کار کردی ک.ث.ا.ف.ت 

لوکا : عه داری بازم بد حرف میزنی که راستی باید حداقل سه روز یک بار باهم انجام بدیم فهمیدی و اگه انجام ندیم همه عکس و فیلم ها رو به پدر و مادرت میفرستم و تو اینترنت هم پخش میکنم و زیرش مینویسم دختر د.ل.ا.ل که همه پسر ها رو فریب میده و باهاشون انجام میده و چند بار هم ازشون باردار شده و بچش رو سقط کرده من به همین راحتی زندگیت رو به جهنم تبدیل میکنم 

دیگه از حرف هایی که لوکا بهم زده بود نفسم بالا نميومد که سرم گیج میرفت و چشمام سیاه رفت 

 

                         از زبون لوکا 

 

به مرینت میگفتم که اگه سه روز در میان با هم نکنیم چی میشه که حرفام تموم شد مرینت داشت نفس نفس میزد که يکدفعه افتاد روی زمین 

مرینت رو بغل کردم و از خونه بیرون رفتم و سوار ماشین شدم و ماشین رو روشن کردم به نزدیک ترین بیمارستان رفتم 

ماشین رو نگه داشتم مرینت رو بغل کردم و به داخل بیمارستان رفتم به پرستار هایی کا اونجا بودن گفتم کمکم کنید ( هه خودش به این روز مرینت رو انداخته خودشم میگه کمکم کنید 😒)

یکی از پرستار ها گفتن به اوت اتاق ببرید و بزارید روی تخت تا دکتر بیاد 

گفتم : به دکتر بگین زود بیاد 

پرستار : چشم 

مرینت رو به اتاق بردم روی تخت گذاشتم که دکتر اومد و  به پرستار گفت یه سرم بیار تا بهوش بیاد 

پرستا رفت و بایه سرم برگشت 

دکتر سرم رو وصل کرد و گفت : تا بهوش بیاد لطفا منتظر باشین 

گفتم : باشه ممنون دکتر 

پرستار از اتاق خارج شد و دکتر به من گفت : آقای .....

گفتم : لوکا 

دکتر : خب آقای لوکا شما چی کارشون هستید 

گفتم : ع...ع من نامزدشون هستم 

دکتر : خب پس بهتره بگین به زنتون چی شده که بیهوش شده 

گفتم : ع .. داشت ناهار می‌پخت که نمیدونم از هوش رفت و افتاد روی زمین و من هم زود آوردم اینجا 

دکتر : خب وقتی نامزدتون به هوش بیاد از ازش میپرسیم چه چیزی باعث از هوش رفتنش شد 

 

                      نیم ساعت بعد 

 

نیم ساعت از بهوش بودن مرینت میگذره و من کنارش نشستم 

داره پلک های مرینت تکون میخوره چشماش رو باز کرد و گفت : ه من..این.جا چی .کار میکنم 

گفتم : نگران نباش تو از هوش رفتی و من آوردم تو رو به بیمارستان 

دکتر در اتاق رو باز کرد و اومد کنار ما و گفت : خب خانم جوان حالتون خوبه 

مرینت : بله آقای دکتر 

دکتر : آقای لوکا شما باید نامزدتون رو از استرس و ترس دوری کنید تا حالشون خوب بمونه 

گفتم : چشم 

مرینت داشت یه جوری بهم نگاه می‌کرد 

دکتر از اتاق خارج شد و مدینت بهم گفت : تو گفتی که من نامزد تو هستم 

لوکا : خب آره ازم پرسید چی کارش هستی من هم گفتم نامزدش هستم 

مرینت : هه میتونستی یه چیزه دیگه بگی مثلا دوستم هستی یا 

گفتم : باشه مرینت گفتم دیگه تموم شده بس کن شنیدی که دکتر چی گفت باید از استرس و ترس دوری کنی 

مرینت : هه باشه 

 

 

                       پایان پارت 16 

 

خب دیدیم که لوکا چه دروغی گفت و چه جور مرینت رو تهدید کرد به اون عکس و فیلم گرفته شده  

اِی لوکای ...........

خب بنظرتون تو اون جایه نقطه چه چیزی نوشت تو کامنت ها بگین 

 

 

بای 👋🏻