
پارت 18
از زبون لوکا
تقربیا ساعت ۱۰ بود و منم داشتم فیلم نگاه میکردم تو اتاق بیمارستان تلويزيون بود که داشت خوابم میومد که بلند شدم و به طرف مرینت رفتم تا ببینم داره چی کار میکنه
رفتم دیدم که مرینت روی تخت دراز کشیده و خوابیده خیلی ناز شده بود روی خودش هیچی نکشیده بود من هم روش پتو کشیدم و کنار تخت مرینت خالی بود رفتم روی تخت دراز کشیدم و به گوشی نگاه کردم میخواستم گوشی رو خاموش کنم که یه پیام بهم اومد رفتم پیام رو نگاه کردم از مریکا بود دوست دختر سابقم تو پیام نوشته بود
< سلام عشقم چطوری میشه بیای پیشم تو خونه تنهام و منم میترسم >
خب اول خواستم پیام رو نادیده بگیرم ولی نشد اگه میرفتم پیشش مرینت تنها میشد و ممکن بود فرار کنه
بهش پیام دادم که < سلام مریکا من نمیتونم بیام کار دارم>
پنج ثانیه نگذشته بود که بهم پیام داد نوشته بود که < چه کاری واجب تر از عشقت هان >
منم پیام دادم < دارم تو خونه اتاقم رو تمیز میکنم >
اونم پیام داد < بعدا تمیز میکنی بیا دیگه اذیتم نکن عشقم >
بعداز پیام مریکا کمی فکر کردم اگه برم و مرینت فرار کنه و ازم شکایت کنه که من این کار رو کردم چی
بهتره به نگهبان بگم که نزاره مرینت از بیمارستان خارج بشه و هم زود میام آره
بهش پیام دادم < باشه الان میام پیشت >
پیام رو دادم از روی تخت بلند شدم و از اتاق خارج شدم و به نگهبان گفتم که نزاره مرینت از بیمارستان خارج بشه یا اگه بشد بهم زنگ بزن
اونم بهم باشه گفت
سوار ماشین شدم و راه افتادم به خونه مریکا خدا میدونه میخواد چه کاری باهام کنه
رسیدم و زنگ خونه رو زدم و مریکا در خونه رو باز کرد و چیزی که میدیم باورم نمیشد
حدسم درست بود اون فقط لباس های زیر تنش بود و یه لبخندی زدم و رفتم داخل خونه
از زبون مرینت همان لحظه
وقتی لوکا از اتاق خارج شد رفتم از پشت پنجره نگاه کردم و دیدم که لوکا داره یه چیزی به نگهبان میگه کمی پنجره رو باز کردم و شنیدم که لوکا به اون نگهبان میگفت: من دارم میریم و نزارید مرینت از بیمارستان خارج بشه یا اگه چیزی شد بهم زنگ بزنید و بعد سوار ماشینش شد و رفت فرصت خوبی برای فرار کردنم هست
بهتره اول لباس هامو عوض کنم و بعد به فکر فرار باشم
لباس هامو عوض کردم و موهامو دم اسبی بستم و کمی از موهام رو روی صورتم ریختم و بعد کیفم رو روی تخت دیدم ولی من که کیف نیورده بود شاید لوکا کیفم رو آورده و گذاشته روی تخت کیفم رو باز کردم و یه رژ و خط چشم دیدم اونارو زود برداشتم و داخل کیفم هم یه آینه کوچیک بود اونم برداشتم و رژ رو به لبام زدم رنگش صورتی پاستیلی بود و بعد خط چشم رو کشیدم روی چشمام به آینه نگاه کردم خوب شده بود و الان وقت فرار از بیمارستان هست از اتاق خارج شدم و به طرف خروجی رفتم و نگهبان هم اونجا بود سرم رو پایین انداختم و به راهم ادامه دادم که یک دفعه اون نگهبان بهم گفت وایسه
منم ترسیده بودم و وایسادم اومد به من نگاه کرد و گفت تو خیلی شبیه اون دختره مرینت هستی
منم گفتم : من خواهرش هستم و اسمم هم مرینا هستش و مرینتم تو اتاق خوابیده
اون حرف رو زدم و بعد اون نگهبان بهم گفت باشه برو
من زود از اونجا دور شدم یه تاکسی گرفتم و به خونه آلیا رفتم و تو راه خیلی استرس داشتم
راننده ماشین رو نگه داشت و گفت رسیدیم منم پیاده شدم و تو جیب شلوارم کمی پول داشتم اونم به راننده دادم و رفتم در خونه آلیا رو زدم و آلیا اومد در رو باز کرد وقتی آلیا دیدم خیلی خوشحال شدم و هم لوکا آدرس اینجا رو نمیدونه
آلیا با چشم های خواب آلود داشت با تعجب منو نگاه میکردم و گفت : مرینت ایجا چی کار میکنی
گفتم : اومدم دوستم رو ببینم
آلیا : این وقت شب و هم چطور از لوکا فرار کردی
گفتم : داستانش طولانی هست و از بیمارستان بیرون رفته بود منم از فرصت استفاده کردم و فرار کردم و اومدم پیش تو
آلیا : باشه بیا تو سرما میخوری
گفتم : مرسی
وارد خونه شدم و آلیا رو بست و بهم گفت که پدر و مادرش برای سه روز به مسافرت رفتن
باهم به اتاق آلیا رفتیم و لباس راحتیم که گذاشته بودم اونجا وقتی میام خونه آلیا بپوشمش رو بهم داد و گفت این رو بپوش منم بیرون اتاق منتظرتم
از اتاق خارج شد و منم لباسم رو عوض کردم از اتاق خارج شدم و آلیا بهم گفت : راستی شام خوردی
گفتم : خوردم ولی بازم گرسنمه
آلیا : خب پس میای بریم چیزی بخوریم
گفتم : حله بریم
با آلیا رفتیم آشپز خونه و شروع کرد به درست کردن شام و منم گفتم تا تو درست میکنم من جامونو حاضر کنم فیلم پیدا کنم ببینیم
آلیا : باشه
نیم ساعت بعد
من یه فیلم پیدا کردم و جامونو هم حاضر کردم که آلیا با دوتا بشقاب دستش داشت میومد و بوی خوبی میومد
بشقاب ها رو روی میز گذاشت و شروع به خوردن کردیم و به فیلم هم نگاه میکردیم غذا مون تموم شده بود من و آلیا هم خیلی خوابمون میومد من تلویزیون رو بستم و آلیا بشقاب ها رو برداشت و داخل سینگ گذاشت و باهم به اتاقش رفتیم خب تخت آلیا دو نفره بود و روی تخت دراز کشیدیم و پتو رو روی خودمون کشیدیم و بعد گوشیم رو به حالت پرواز گذاشتم تا فردا یه سیمکارت دیگه جای اون سیمکارت بزارم و شمارم هم تغییر کنه و هم لوکا با شماره رد منو نزنه تو این فکرا بودم که خوابم برد
فردا صبح
از زبون لوکا
وقتی از خواب بیدار شدم دیدم کنار مریکا هستم هر دومون بدون لباس هستیم زود از روی تخت بلند شدم و لباسام رو پوشیدم که مریکا بهم گفت : کجا میری
گفتم : به خونه
ولی در اثر به بیمارستان میرفتم پیش مرینت
مریکا : نرو عشقم منو تنها نزار بازم
گفتم: باید برم اصرار نکن
مریکا : ببین لوکا اگه فکر میکنی که پدر و مادرم میاد نه اونا یه خونه دیگه خریدن و من اینجا زندگی میکنم و دیشب هم دیدم چطور حال میکردی
گفتم : آره باید برم ولی بر میگردم
وقتی اینو گفتم مریکا از روی تخت بلند شد و رفت در خونه رو قفل کرد و بعد از پنجره به بیرون انداخت
و من هم با با لحن عصبانی بهش گفتم : تو داری چی کار میکنی عقلت کار میکنه
مریکا : آره خیلی خوب کار میکنه و نمیخوام دوباره ازدستت بدم
از عصبانیت گرمم شده بود که مریکا اومد بدنش رو به لباسام میمالید و اونم لباس نداشت لخت بود و منم حشریم شده بود که مریکا بهم گفت : میدونم حشریت شده اگه بخوای بیا بریم اتاق
منم که حشریم شده بود مریکا رو بغل کردم و بردم به اتاق و در رو بستم و لباسام رو در آوردم
از زبون آلیا
صبح از خواب بلند شدم و مرینت هم خوابیده بود مرینت رو صدا زدم و گفتم : بلند شو دیگه
اونم با چشم های نیمه باز بهم گفت : باشه الان بیدار میشم
و منم گفتم: تو که بیداری اگه بیدار نبودی حرف نزدیک پس بلند شو
بعد این حرف مرینت از روی تخت بلند شد و بهم گفت : آلیا بلند شو دیگه خیلی خیلی کار داریم امروز
منم یه لبخندی زدم و بلند شدم مرینت رفت دستشویی و منم رفتم صبحانه رو حاضر کنم
و
بعد مرینت از دستشویی بیرون اومد و من رفتم دستشویی
بیرون اومدم مرینت منتظر من بود منم رفتم نشستم کنارش شروع به خوردن کردیم و من هم درحال خوردن صبحانه ازش پرسیدم حالا دیشب چی شد چطور فرار کردی
مرینت : خب من وقتی دیدم لوکا از بیمارستان خارج شد و .... ( کل ماجرا رو گفت مثلا )
منم از چیز هایی که مرینت گفته بود تعجبی نکردم چون معلوم بود چی میشه منم به مرینت گفتم : دختر واقعا برو به یه نویسنده بگو یه فیلم عالی میسازه
مرینتم که یه لبخندی زد و گفت : واقعا زندگیم عین یه فیلم شده دیگه راستی سیمکارت داری میخوام شمارم رو عوض کنم تا لوکا ردم رو نزنه
گفتم : آره دارم بعد صبحانه بهت میدم
مرینت : باشه مرسی آلیا
پایان پارت 18
خب ببخشید نتونستم پارت بدم چون اینترنت مون تموم شده بود و امروز خریدیم
تا پارت 19 خدانگهدار ❤️
بای 👋🏻