
پارت 17
از زبون مرینت
هنوز تو بیمارستان بودیم که دکتر وارد اتاق شد و کنار تخت ایستاد و گفت : خب حالتون چطوره
گفتم : مرسی خوبم
دکتر : بهتره یه روز اینجا بستری بشه تا کاملا خوب بشید
لوکا : آقای دکتر واجبه که بستری بشه
دکتر : برای امنیت سلامتی شون بله
لوکا : ه باشه
دکتر از اتاق خارج شد که لوکا بهم گفت : مرینت تو گشنت نیست
گفتم : آره گرسنمه
لوکا : باشه من برم چیزی بخرم بخوریم
گفتم : باشه خداحافظ
لوکا : خداحافظ
لوکا از اتاق رفت بیرون و میزی که کنار تختم بود نگاه کردم گوشیم روی میز بود گوشیم رو برداشتم و به آلیا زنگ زدم
مکالمه مرینت و آلیا
آلیا : بله سلام مری
مرینت : سلام آلیا چطوری
آلیا : مرسی خوبیم تو حالت چطوره
مرینت : خوب بودم
آلیا : یعنی چی خوب بودم اتفاقی افتاده
مرینت : نه آره آره اتفاقی افتاده
آلیا : جون به لبم کردی بگو چی شده
مرینت : ع..ع چیز . لوکا رو که میشناسی
آلیا : خب آره همکلاسی پارسالمون
مرینت : آره اون امروز منو تهدید کرد و منم از فشار بهوش شدم و الان بیمارستان هستم
آلیا : کامل بگو چی شده دختر
مرینت : باشه ماجرا اینجوری شروع شد من برای نهار شیرینی ماکرون درست کردم و به آدرین زنگ زدم تا اونم بیاد ماکرون ها رو درست کرده بودم و گذاشته بود تو فر تا بپزه که زنگ خونه رو شنیدیم فکر کردم آدرین هست در رو باز کردم اما آدرین نبود لوکا بود اومد تو یکم باهم کل کل کردیم و بعد لوکا لپ منو بوسید و بعد زنگ خونه اومد آدرین بود لوکا بهم گفت برو لباس باز بپوش بیا من هم گفتم چرا گفت برو وگرنه عکس رو میفرستم من از ترس رفتم پوشیدم و اومد با دستش رژ های لبم رو بهم ریخته کرد و رفت روی مبل نشست و گفت در رو باز کن من هم باز کردم آدرین من داشت نگاه میکرد که لوکا گفت کی عشقم بعد اومد کنارم و آدرین گفت لوکا اینجا چی کار میکنه و اونم گفت که مزاحم کار ماشدید آدرین و هم ایشون عشقم من هستن
بعد آدرین به من نگاه کرد و گفت درست میگه
منم که از ترسم گفتم آره و بعد لوکا دست من گفت و لبش رو روی لب من گذاشت و در رو بست و بعد رفت از ماشین یه بطری آورد و داد خوردیم و گرمم و سرم گیج میرفت که لوکا منو برد اتاق و بعد اون کارا اتفاق افتاد و من که سرم گیج میرفت اون گوشیش رو جاساز کرده بود و از اول تا آخر تمام کارها فیلم گرفته شده و بعد باهم حموم رفتیم و بعد اومدیم پذیرایی داشتم فیلم نگاه میکردم که گفت اگه عاشقم نشی اون فیلم ک عکس رو تو اینترنت پخش میکنم و زیرش مینویسم دختر ج.ل.ا.ل که همه پسر ها رو فریب میده و باهاشون انجام میده و چند بار هم ازشون باردار شده و بچش رو سقط کرده من به همین راحتی زندگیت رو به جهنم تبدیل میکنم دیگه از حرف هایی که لوکا بهم زده بود نفسم بالا نميومد که از هوش رفتم و من رو به بیمارستان آورد و به دکتر گفت که من نامزدش هستم
آلیا : مری یه چیزی بگم
مرینت : بگو
آلیا : برو به یه کارگردان تعریف کن یه فیلمی بسازه
مرینت : آلییییا
آلیا : باشه بابام جوش نیار راستی اون عکس چی بود که میگفتی
مرینت : اون عکس من آدرین داشتیم از پیاده روی میومدیم خونه و لوکا مخفیانه گرفته و من هم داشتم میخندیم و آدرین هم لبخند ملیحی زده بود
آلیا : آدرین الان میدونه الان بیمارستانی
مرینت : نه
آلیا : باشه الان میام پیشت
مرینت : چی نه اگه لوکا بفهمه بیچارم میکنه و هم اون فیلم و عکس رو تو اینترنت و به پدر و مادرم میفرسته
آلیا : باشه مواظب خودت باش راستی کی میای خونه
مرینت : حالا دکتر گفته یه روز بستری هستی
آلیا : باشه هر وقت خواستی تا باهم حرف بزنیم بهم زنگ بزن
مرینت : باهش ممنون
آلیا : خیلی مواظب خودت باش و نزار لوکا نزدیکت بشه و به آدرین هم خبر بدم
مرینت : باشه مواظب خودم هستم ولی به آدرین خبر نده اصلا و اگه فهمید نزار بیاد اینجا جنگ میشه
آلیا : باشه
مرینت : الان لوکا میاد من برم خداحافظ
آلیا : باشه خداحافظ
پایان مکالمه مرینت و آلیا
گوشیم رو قطع کردم و روی میز گذاشتم که کمی بعد لوکا در رو باز کرد و اومد
لوکا : سلام من اومدم
گفتم : سلام چرا دیر کردی
لوکا : دنبال غذای خوب بود
گفتم : مرسی
لوکا : خواهش میکنم عشقم
یکی از غذا هارو بهم داد و من هم شروع کردم به خوردن خیلی گرسنم بود
لوکا : خیلی گرسنت بود مگه نه
گفتم : آره
لوکا : راستی با دکتر حرف زدم فردا صبح میتونیم بریم
گفتم : واقعا
لوکا : آره
نیم ساعت بعد تا پایان غذا هر دو
گفتم : راستی لوکا قراره بری خونت یا اینجا بمونی
لوکا : اگه خواستی می مونم
مرینت تو ذهنش : تو خدا برو یکم راحتم بزار
لوکا : مرینت مرینت حالت خوبه
گفتم : ع..ع آره خوبم تو هرجور که راحتی
لوکا : خب میمونم اینجا
گفتم : وای چه خوب
مرینت تو ذهنش : اه چه بد چرا نرفت مثل آدامس میچسبه سریش
پایان پارت 17
لایک ❤️ و کامنت 💬 یادتون نره تا پارت 18 خداحافظ
بای👋🏻