
پارت 7
ادامه
از زبون مرینت
آدرین من رو رسوند خونه مون من پیاده شدم و ازش خداحافظی کردم و در خونه رو باز کردم و رفتم تو در رو بستم و تو راه خسته شده بود گوشیم رو برداشتم و به مامانم زنگ زدم
مکالمه مرینت و سابین📱
سابین : آلو سلام مرینت دخترم خوبی
مرینت : سلام مامان من خوبم شما چطورید
سابین : مرسی ما هم خوبیم چی کارا میکنی
مرینت : رز من و آلیا و جولیکا رو به یک مهمونی دعوت کرده بود الان برگشتیم
سابین : آهان باسه خیلی مواظب خودت باش
مرینت : باشه شما هم
سابین : باشه ناهار خوردی
مرینت : نه هنوز الان میرم درست کنم بخورم
سابین : باشه تو برو ناهارت رو درست کن بخور کاری نداری
مرینت : نه کاری ندارم
سابین : باشه خداحافظ
مرینت : خدانگهدار
پایان مکالمه
از مامانم خداحافظی کردم و گوشی رو قطع کردم و داشتم به گوشی نگاه میکردم که یه پیام به گوشیم اومد تو پیام نوشته بود : سلام مرینت من آدرین هستم چطوری من می خوام تو رو ببینم کجا هم دیگر رو ملاقات کنیم ؟
من هم در پاسخش نوشتم: تو کافه نزدیک دانشگاه هم دیگر رو ببينيم ( نکته : مرینت و آدرین تو یه دانشگاه درس میخونن)
آدرین جواب داد : باشه پس فردا میبینمت
من پاسخ دادم : پس تا فردا بای
آدرین : خدانگهدار
تمام شدن پیامک بازی مرینت و آدرین💬
بعداز اینکه با آدرین خداحافظی کردم به ساعت نگاه کردم ساعت ۲ بود من رفتم آشپز خانه و چیزی واسه ناهار درست کردم وقتی ناهار حاضر شد غذامو خوردم و رفتم اتاقم روی تخت دراز کشیدم و خوابم برد
دو نیم ساعت بعد 🕟
از خواب بلند شدم ساعت ۴:۳۰ بود از روی تخت بلند شدم و یادم اومد تکالیفی برای فردا دارم زود رفتم روی صندلی میز اتاقم نشستم و و دفترم رو برداشتم و شروع به انجام تکالیفم کردم
بعداز تمام شدن تکالیفم رفتم حال و تلویزیون رو باز کردم و فیلم تماشا کردم
ساعت ۱۱ بود که تلویزیون رو بستم و گرسنم هم نبود برای همین رفتم اتاقم و روی تخت دراز کشیدم و خوابیدم 💤💭
پایان پارت 7
بای❤️