
پارت 22
از زبون مرینت
یکم نگذشته بود که صدای باز شدن در رو شنیدیم و زود از هم جدا شدیم و وقتی در باز شد آلیا بود اومد تو و در رو بست و یه جوری به ما نگاه کرد و بعد با چشماش اشاره کرد که برم پیش آلیا
رفت وسایل رو گذاشت روی میز و رفت اتاق منم بلند شدم خواستم برم اتاقش که آدرین دستم رو گرفت و یه لبخندی زد و گفت : اگه بخوای شب میتونی بیای خونه من
منم یه لبخندی زدم و سری تکون دادم و رفتم در اتاق آلای رو باز کردم و آلیا رو دیدم روی تخت نشسته و منو دید بلند شد و اومد سمت و گفت : خب بگو
گفتم : چیو
آلیا : من رفتم بیرون چی شد
گفتم : هیچی باهم حرف زدیم
آلیا : فقط همین
گفتم : ..ع.. آره فقط همین بود 😳
مرینت تو ذهنش ( نکنه فهمیده یا دیده ما رو مشکوک میزنه )
آلیا : حالا در مورد لوکا حرف زدین
گفتم : آره بعدا بهت توضیح میدم الان برم دیگه
آلیا : باشه تو برو من لباس هام رو عوض کنم بیام
باشه ای گفتم از اتاق خارج شدم و آدرین داشت به گوشیش نگاه میکرد که منو دید گفت : بریم
گفتم : کجا؟
آدرین : خونه
گفتم : من که نگفتم آره
آدرین : اشکال نداره بازم بریم
گفتم : الان
آدرین : پس کی بریم
گفتم : من برم لباس هامو عوض کنم بیام
آدرین : باشه من میرم ماشین رو روشن کنم تو زود بیا
گفتم : باشه
رفتم به سمت در اتاق آلیا در اتاق رو زدم و گفت بیا منم رفتم به آلیا گفتم من دیگه میرم
اونم گفت
آلیا : کجا
گفتم : خونه
آلیا : میموندی
گفتم : نه ممنون اومدم لباس هام رو عوض کنم
آلیا: باشه من میرم بیرون
آلیا از اتاق خارج شد و منم زود لباس هام رو عوض کردم و از اتاق خارج شدم کیفم رو برداشتم با آلیا خداحافظی کردم و از خونه خارج شدم و سوار ماشین آدرین شدم و حرکت کردیم
نیم ساعت بعد
آدرین ماشین رو نگه داشت ومنم پیاده شدم و به طرف خونه رفتم من جلو در خونه بودم ولی آدرین تازه داشت پیاده میشد بهش گفتم : زود باش بیا دیگه
اونم یه کلید از جیبش در آورد و گفت : اومدم بیا کلید رو
کلید رو به سمت من انداخت و روی زمین افتاد کلید رو برداشتم و در خونه رو باز کردم رفتم داخل و به سمت آشپزخونه رفتم خیلی تشنه بود یه لیوان آب ریختم و همش رو نوشیدم که آدرین در خونه رو باز کرد و گفت : برای منم بریز
منم براش یه لیوان آب ریختم و دادم بهش اونم همش رو نوشید رفتم نشستم روی مبل که آدرین بهم گفت : برو لباست رو عوض کن
گفتم : لباس ندارم همراهم
آدرین: برو اتاق و در کمد لباس رو باز کن میبینی
گفتم : لباس خریدی
آدرین : برو ببین میفهمی
منم رفتم اتاق و در کمد رو باز کردم و انواع لباس های راحتی و بیرونی رو دیدم خیلی خوشگل بودن یه لبخندی زدن و یه لبای راحتی برداشتم و لباسم رو عوض کردم و از اتاق خارج شدم و به آدرین گفتم : ممنونم ازت عزیزم
آدرین : خواهش میکنم خوشت اومد
گفتم : آره همشون خیلی زیبا هستن
و بعد به سمت آدرین رفتم و لپش رو بوسیدم اولش خجالت کشیدم من وقتی خجالت میکشم سرم رو پایین میارم
از زبون نویسنده
بعداز بوسیدن آدرین مرینت سرش رو پایین آورد
آدرین یه لبخندی زد و دستش سر مرینت رو بلند کرد و گفت : هیچ وقت سرت رو پایین نیار
مرینتم یه لبخندی میزنه بعد هردو لبشون روی لب هم میزارن و بعداز کمی از هم جدا میشن مرینت به آدرین میگه : آدرین تو گرسنت نیست یه چیزی درست کنم باهم بخوریم
آدرین : باشه درست کن ممنونم
بعد مرینت به سمت آشپزخانه میره شروع به درست کردن غذای...... ( یه چیزی از خودتون بگین )
بعداز کمی غذا حاضر میشه و به بشقاب می ریزه و روی میز میزاره و هردو باهم روی صندلی میشینن و شروع به خوردن غذا میکنن
و بعد وقتی هر دو تموم کردن غذا هاشون رو مرینت ظرف ها رو جمع میکنه و داخل ماشین ظرفشویی میزاره و هردو باهم میرن روی مبل میشینن و تلویزیون رو باز میکنن و به یه فیلم رمانتیک نگاه میکنن
وقتی فیلم تموم شد مرینت خوابش میومد و از سرجاش بلند میشه و به سمت اتاق میره و روی تخت دراز میکشه
و آدرین وقتی دید مرینت بدون هیچ صحبتی بلند شد رفتم اونم بلند شد و از پشت مرینت حرکت میکرد
وقتی دید روی تخت دراز کشید و خوابش برد رفت کنار مرینت و پتو رو روش کشید و کنار مرینت دراز کشید و اونم خوابید
و هردو باهم خوابیدن 💤🛌🏻💤
راستی وقتی مرینت و آدرین خوابیدن عصر بود
پایان پارت 22
اینم از پارت 22 سعی کردم پارت بلند بدم میدونم بلند نیست فقط کمی بلنده خب ممنون میشم لاک کنید و بهم انرژی بدین ممنون خداحافظ
راستی برای پارت بعدی شرطی نیست فقط یادتون نره لایک کنید بای