دنیای پر هیجان

Moon halo · 09:08 1402/11/01

پارت 15

 

                            از زبون آدرین 

 

داشتم تلویزیون نگاه میکرد که مرینت بهم زنگ زد و گفت که امروز بیا خونه من ، من هم قبول کردم  و بعد باهم خداحافظ کردیم

بعداز سر جام بلند شدم و رفتم دوش گرفتم وقتی بیرون اومدم موهامو خشک کردم و لباس های شیکم رو انتخاب کردم و یه عطر خفن زدم به لباسم 

و از خونه بیرون رفتم سوار ماشین شدم و به طرف خونه مرینت راه افتادم 

رسیده بودم ماشین رو نگه داشتم و رفتم زنگ خونه رو زدم منتظر بازکردن در بودم که صدایی شنیدم صدای لوکا بود که می‌گفت: عشقم از چی می‌ترسی برو در رو باز کن 

در داشت باز می‌شد که بازم صدای لوکا رو شنیدم گفت : وایسه مرینت برو باز ترین لباست رو بپوش بیا 

بعد چند دقیقه در باز شد مرینت بود و با لباس باز که لوکا گفت بره بپوشه داشتم نگاه میکردم مرینت رو که لوکا از اون طرف گفت : کی عشقم

که بعد لوکا اومد پیش مرینت که به من گفت : سلام آدرین کاری داشتی

گفتم : لوکا تو اینجا چی کار میکنی

لوکا: آدرین به مغز فشا نیار بزار خودم بگم من خونه عشق بودم و شما مزاحم کار ماشدید 

داشتم به رژ های بهم ریخته مرینت نگاه میکردم که گفتم : مرینت راست میگه 

مرینت کمی مکث کرد میخواست یه چیزی بگه که تو صورتش درد احساس کردم داشت درد می‌کشید که گفت : آره آدرین من تو از تو خوشم نمیاد پسر مغرو 

همون لحظ احساساتی شدم ولی بیاد احساساتی بشم 

بعد لوکا گفت : کاری نداری برو دیگه 

گفتم : نه برید به کارتون برسید 

که لوکا دست مرینت رو به طرف خودش کشید و لبش رو روی لب مرینت گذاشت و بعد لوکا به پاش در رو بست 

باورم نمیشد که این جوری تموم شد سوار ماشین شدم سرم رو روی فرمان گذاشتم که کمی بعد لوکا از خونه بیرون اومد و در ماشینش رو باز کرد و یه شیشه برداشت که معلوم بود چی هست نکنه میخواد مرینت رو مس*ت 

کنه و با هاش نه اگه این جور کاری باشه نباید بزارم این کار انجام بشه و معلوم بود مرینت از سر ترس این حرف رو به من زد 

لوکا وارد خونه شد و من از ماشین پیاده شدم و به سمت در رفتم و داشتم راهی پیدا میکردم که وارد خونه بشم که یه کلید داخل گلدان پیدا کردم در رو باز کردم خبری از مرینت نبود ولی صدای لوکا رو از اتاق شنیدم که می‌گفت: مرینت حاضری که 

رفتم به طرف اتاق که لوکا با لبخند ملیحی داشت مرینت رو نگاه می‌کرد که لوکا میخواست کمربند شلوارش رو باز کنه من رفتم لوکا رو هل دادم و بعد لوکا بلند شد و با تعجب به من نگاه کرد و گفت : تو چطور وارد خونه شدی 

یه لبخندی زدم و گفتم : داشتی چی کار میکردی 

لوکا: حرف های مرینت رو نشنیدی مرینت گفت تو رو دوست نداره نکنه میخوای به قلبت غولبزنی 

به مرینت نگاه کردم صورتش سرخ شده بود فکر کنم  از اون شیشه برای مرینت داده تا بخوره 

داشتم همین جور به مرینت نگاه میکردم که احساس درد از پشتم کردم و بعد چشمام سیاهی رفت 

    

                        نیم ساعت بعد 

 

چشمام رو باز کردم با طناب به صندلی بسته بودم و روی دهنم چسب بود که صدای آه و ناله مرینت  و می‌شنیدم آخر لوکا کار خودشو کرد 

من دو روز با مرینت بودم اما این کار رو باهاش نکردم 

بعداز کمی لوکا مرینت رو بغل کرده بود و با خودش به حموم برد و صدای آب اومد و با هم داشتن حموم میکردن 

بعداز حموم بیرون اومدن و مرینت با حوله به اتاق رفت و لوکا هم یه حوله ای به خودش پیچیده بود رفت داخل اتاق چند دقیقه بعد از اتاق خارج شد و اومد به سمت من و با لبخند به من نگاه می‌کرد و گفت : هه دیدی که آخر تو باختی راستی اگه به طرف مرینت بیای خودم جنازه مرینت رو بهت میدم فهمیدی اگه تو واقعا عاشقش باشی نمیذاری این اتفاق بیوفته فهمیدی

داشتم با نفرت به لوکا نگاه میکردم که طناب رو باز کرد و گفت که برم از جام بلند شدم و به اتاقی که مرینت داخلش بود نگاه میکردم روی تخت نشسته بود و داشت به من نگاه می‌کرد با چهره ناراحت کننده از خونه بیرون رفتم سوار ماشین شدم از توی چشمام اشک میومد که به آینه ماشین نگاه کردم و با خودم گفتم آدرین نه تو نباید زود تسلیم بشی نباید بزارم لوکا با یه کار زندگیم رو نابود کنه من مرینت رو از لوکا میگیرم و میفهمم چه چیزی باعث ترس مرینت شده من تسلیم نمیشم مرینت رو به همین راحتی از دست نمیدم آره باید الان برم خونه و برای پس گرفتن مرینت نقشه بکشم تا اون آسیب نبینه 

ماشین رو روشن کردم و به طرف خونه حرکت کردم 

رسیدم ماشین رو نگه داشتم و از ماشین پیاده شدم و در خونه رو باز کردم و رفتم داخل خونه در رو بستم به اتاقم رفتم تا برای پس گرفتن مرینت از لوکا نقشه بکشم 

 

 

 

                           پایان پارت 15

 

خب بنظرتون آدرین موفق میشه تا مرینت رو از لوکا پس بگیره یا نه 

 

                          خدانگهدار