
پارت 13
از زبون مرینت
رسیدیم به خونه من که آدرین ماشین رو نگه داشت و من در ماشین رو باز کردم پیاده شدم وقتی خواستم در ماشین رو ببندم که آدرین به من گفتم : مرینت زود بیای ها من منتظرتم
گفتم : باشه زود میام
در ماشین رو بستم و در خونه رو باز کردم و رفتم داخل و در رو بستم رفتم اتاقم لباس هامو عوض کردم و کیفم رو برداشتم و کتاب هامو گذاشتم توش و کیفم رو بستم رفتم جلوی آینه موهامو مرتب بستم و یکم رژ زدم به لب هام
کفشم رو پوشیدم و در رو باز کردم و از خونه بیرون رفتم و در رو قفل کردم و سوار ماشین شدم که آدرین گفت : آفرین چه زود اومدی و خوشگلم شدی عشقم
گفتم : مرسی بریم دیگه دیرمون میشه
آدرین : باشه بریم
آدرین گاز ماشین رو داد رفتیم به سمت دانشگاه رسیده بودیم آدرین ماشین رو نگه داشت و پیاده شدیم و به سمت کلاس رفتیم خب رشته من که طرحی اس و رشته آدرین مدل هست کلاس هامون باهم فرق داره
رفتم کلاس که دیدم آلیا اومد و داره به گوشیش نگاه میکنه رفتم پیش آلیا و گفتم : سلام چطوری
آلیا : سلام دختر مرسی خوبم تو چطوری
گفتم : ممنون من هم خوبم
من نشستم روی صندلی و داشتم با آلیا حرف میزدم که
( آلیا و مرینت کنار هم میشینن )
استاد وارد کلاس شد سلامی کرد شروع به درس دادن کرد
تا تموم شدن دانشگاه امروز
کلاس هامون تموم شده بود و همه از دانشگاه داشتن خارج می شدن و منو آلیا داشتیم دم در دانشگاه با هم حرف میزدیم که یاد پیام لوکا افتادم که گفته بود وقتی کلاس ها تموم شد بیا زیر زمین دانشگاه که باهات کار دارم به آلیا گفتم : آلیا گوشی من تو کلاس جا مونده برم بردارم بیا اگه خواستی برو منتظر من نباش
آلیا : باشه بعدا میبینمت بای
از آلیا خداحافظی کردم و به زیر زمین دانشگاه رفتم از پله ها داشتم پایین میومدم که یک دری رو دیدم در رو باز کردم لوکا رو دیدم و گفتم : سلام بگو چی میخوای بگی باید زود برم کار دارم
لوکا : سلام عشقم چه کاری واجب تر از عشق ه چه کاری
گفتم : تو گفتی باهام کار داری نگفتی که میخوای شعر بگی
لوکا : این شعر نبود حرف های دل عاشقم بود
گفتم : باشه بگو چی کار داری
لوکا از جیب شلوارش گوشیش رو در آورد و صفحه گوشی رو به طرفم چرخوند و گفت این کار
با دیدن عکس بهم شوک اومده بود عکس منو آدرین بود اون عکس مال دیروز بود وقتی داشتیم از پیاده روی میومدیم خونه که من تو عکس داشتم میخندیدم و آدرین داشت عاشقانه بهم نگاه میکرد
گفتم : این عکس رو از کجا آوردی
لوکا : چی شده بهت شوک اومده از عکس نگران نباش اگه دوستم داشته باشی این عکس به پدر و مادرت فرستاده نمیشه
گفتم : تو الان داری من رو تهدید میکنی
لوکا : تهدید نه من فقط تو رو به قلبم دعوت میکنم و این عکس کارت دعوت تو هست حالا میای به دل من
نمی دونستم چی بگم نمی خواستم به آدرین خیانت کنم ولی اگه لوکا اون عکس رو به پدر و مادرم میفرستاد اعتماد پدر و مادرم رو از دست میدادم و هیچ وقت به من اعتماد نمی کردن پس مجبور شدم قبول کنم اما نباید آدرین چیزی از این ماجرا بویی ببره چون ناراحت میشه و فکر میکنه من دیگه دوسش ندارم و بهش دارم خیانت
می کنم
گفتم : قبول میکنم اما نباید کسی از این ماجرا بویی ببره حتی پدر و مادرت
لوکا : قبوله عشقم و تو هم من رو عشقم صدا کن چون اون وقت عکس ارسال میشه
چاره ای نداشتم و گفتم : هه قبوله ولی تو جمع عشقم صدا نمی کنم چون میفهمن
لوکا : باشه
زود از زیر زمین دانشگاه خارج شدم و از در دانشگاه هم بیرون رفتم و آدرین رو دیدم که منتظر من هست رفتم به سمت آدرین و گفتم : سلام آدرین چرا اینجا وایسادی
آدرین : مگه نمیخوای بری خونه من می رسونمت
گفتم : باشه ممنون
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم رسیدیم خونه من از ماشین پیاده شدم و خداحافظی کردم و در خونه رو باز کردم داخل خونه رفتم و در رد بستم و به اتاقم رفتم کیفم رو روی زمین انداختم و خودم رو روی تخت انداختم همین جوری دراز کشیده بودم روی تخت که گوشیم زنگ خورد به گوشیم نگاه کردم آلیا بود گوشی رو باز کردم
و جواب دادم
پایان پارت 13
ممنونم واسه ۵ تا لایک
واسه این پارت ۶ تا لایک ❤️
بای 🫶🏻👋🏻