
پارت 8
روز بعد از زبون مرینت
صبح ساعت ۹ بلند شدم و امروز مدرسه ها تعطیل بود و من با آدرین تو کافه قرار داشتم
از روی تخت بلند شدم رفتم آشپز خونه و برای صبحانه پنکیک درست کردم بعداز خوردن پنکیک از سرجام بلند شدم و رفتم دوش بگیرم
وقتی از حموم اومدم بیرون در کمد رو باز کردم و لباسی که می خواستم بپوشم رو انتخاب کردم و روی تخت گذاشتم موهامو با سشوار خشک کردم لباسم رو پوشیدم و داشتم آرایش ملیحی می کردم که و گوشیم زنگ خورد نگاه کردم به گوشی آدرین بود
مکالمه مرینت و آدرین
مرینت : بله
آدرین : سلام عشقم چطوری
مرینت : مرسی من خوبم تو خوبی عزیزم
آدرین : مرسی منم خوبم کجایی
مرینت : خونم دارم آرایش میکنم
آدرین : باشه من تا پنج دقیقه دیگه دم در خونتونم
مرینت : باشه منم تا پنج دقیقه دم درم
آدرین : باشه خدافظ
مرینت : خدانگهدار
پایان مکالمه مرینت و آدرین
گوشیم رو قطع کردم و زود آرایشم رو تموم کرم و یه کیف سیاه رنگ کوچکم رو برداشتم و کفشامو پوشیم و آدرین رو دیدم که با یه ماشین شیک و باکلاس دم در ایستاده رفتم سمت ماشین در رو باز کردم و نشستم
آدرین : سلام چه خوشگل شدی عشقم
مرینت: مرسی تو هم جذاب شدی
آدرین : ممنون بریم دیگه
مرینت: بریم
ماشین راه افتاد و چند دقیقه بعد به کافه رسیدیم و منو آدرین از ماشین پیاده شدیم و به طرف کافه رفتیم
روی میز صندلی نشستیم و گارسون اومد و دوتامون هم دوتا نسکافه سفارش دادیم چند دقیقه بعد گارسون سفارش هامون رو آورد و روی میز گذاشت و رفت تا همین مدت آدرین داشت منو نگاه میکرد منم خجالت میکشیدم بعداز خوردن نسکافه از کافه بیرون اومدیم و تو ماشین نشستیم و آدرین گفت : مرینت نظرت چیه بریم به شهر بازی
مرینت ( با تعجب) : شهر بازی
آدرین : آره هم خوش میگذره و خاطره میشه و هم اگه بخوای به آلیا و نینو هم بگیم بیان
مرینت : باشه بریم
آدرین ماشین رو روشن کرد و به طرف شهربازی رفتیم
وقتی رسیدیم آدرین ماشین رو نگه داشت و بیرون شهر بازی منتظر آلیا و نینو بودیم که دیدم دوتاشون هم دارن میان به طرف ما
صحبت های آدرین و مرینت و آلیا و نینو
مرینت و آدرین : سلام
آلیا و نینو : سلام
مرینت : چطوری آلیا
آلیا : مرسی خوبم تو چطوری مرینت
مرینت : مرسی
آدرین : چطوری رفیق
نینو: مرسی داداش خوبم از تو چه خبر
آدرین: سلامتی خب بریم خوشگذرانی کنیم
مرینت آلیا و نینو : بریم
همگی داخل شهر بازی شدیم و آدرین و نینو رفتن برای ترن هوایی چهار تا بلیط بخرن بیان
آدرین و نینو داشتن به سمت ما میومدن که تو دست نینو چهار تا بلیط بود
نینو : بفرمایید خانوما
مرینت : مرسی
آلیا : ممنونم
آدرین : خب بریم سوار ترن هوایی بشیم دیگه
نینو : بریم داداش
همگی به سمت ترن هوایی رفتیم و بلیط هامون رو به کسی که بلیط هارو میگرفت دادیم و سوار ترن هوایی شدیم
لباس مرینت 👇🏻

پایان پارت 8
لایک و کامنت یادتون نره بای❤️